آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل لینک
هوشمند نويسندگان
|
ساحل دل
برچسب:, :: :: نويسنده : saheledel
ماه تابید و چو دید آن همه خاموش مرا نرم باز آمد و بگرفت در آغوش مرا گفت:خاموش درین جا چه نشستی؟" گفتم: بوی محبوبه ی شب می برد از هوش مرا! بوی محبوبه شب، بوی جنون پرور عشق وه، چه جادوست که از هوش برد بوش مرا بوی محبوبه ی شب، نغمه ی چنگی است لطیف که ز افلاک کند زمزمه در گوش مرا بوی محبوبه ی شب همچو شرابی گیراست مست و شیدا کند این جام پر از نوش مرا بوی محبوبه ی شب جلوه ی جادویی اوست آن که کرده ست به یکباره فراموش مرا برچسب:, :: :: نويسنده : saheledel
هر روز اگر یک بوسه مهمان تو باشم عمری به شیرینی غزل خوان تو باشم با من اگر پیمان نگه داری به یاری من تا نفس دارم به پیمان تو باشم عشق تو شد فرمانروای هستی من تا هر چه فرمایی به فرمان تو باشم گر در تو حیران مانده ام بر من ببخشای من دوست می دارم که حیران تو باشم حیران چشمان تو بودن رستگاری است بگذار تا حیران چشمان تو باشم برچسب:, :: :: نويسنده : saheledel
به پیش روی من، تا چشم یاری می كند، دریاست ! برچسب:, :: :: نويسنده : saheledel
از دل افروز ترین روز جهان،
برچسب:, :: :: نويسنده : saheledel
لب دریا رسیدم تشنه، بی تاب ز من بی تاب تر، جان و دل آب مرا گفت: از تلاطم ها میاسای! که بد دردی است جان دادن به مرداب برچسب:, :: :: نويسنده : saheledel
سرگشتهای به ساحل دریا، نزدیک یک صدف، سنگی فتاده دید و گمان برد گوهر است گوهر نبود -اگر چه- ولی در نهاد او، چیزی نهفته بود، که میگفت، جانمایه ای به روشنی نور، عشق، شعر، آیینه نیز روی خوش آشنا بدید سنگین دل، از صداقت آیینه یکه خورد! برچسب:, :: :: نويسنده : saheledel
ازدرخت شاخه در آفاق ابر برچسب:, :: :: نويسنده : saheledel
نمی خواهم بمیرم ، با که باید گفت ؟ برچسب:, :: :: نويسنده : saheledel
گفته بودي كه چرا محو تماشاي مني؟ و آنچنان مات كه يكدم مژه بر هم نزنی مژه بر هم نزنم تا كه ز دستم نرود ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدني!! برچسب:, :: :: نويسنده : saheledel
جویبار نغمه می غلتید، گفتی بر حریر مخمل مهتاب بود این یا طنین بال قو؟ نغمه را با سوز دل، این گونه سازش ها نبود «بانگ نی» می گشت تا دمساز او در شب تاریک دوران، بی گمان برگ گل بود آن چه می افشاند بر ما یا غزل لطف را آموخته، چون دفتر گل از «صبا» این نسیم از کوی جانان بوی جان آورده بود تا که می گرداند راه «کاروان» از «دیلمان» تا نپنداری که عمری گل به دامن بود و بس با تو پیوسته ست، اینک، با تو، ای «آه سحر» ما به آغوش تو بسپردیم جان پاک او بعد ازین هر گل که از خاک بنان سر برزند اهل دل در ماتمش با چشم گریان مانده اند دل به آواز بنان بسپار کز کار جهان |
|||||||||||||||||
|