آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ساحل دل و آدرس 3oo3oo.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 66
بازدید دیروز : 30
بازدید هفته : 66
بازدید ماه : 152
بازدید کل : 412302
تعداد مطالب : 84
تعداد نظرات : 6
تعداد آنلاین : 2


ساحل دل
برچسب:, :: ::  نويسنده : saheledel       

در پهنه دشت رهنوردی پیداست

وندر پی آن قافله، گردی پیداست

فریاد زدم- "دوباره دیداری هست؟"

در چشم ستاره اشک سردی پیداست



برچسب:, :: ::  نويسنده : saheledel       

 نیمه شب ،

           از ناله مرغی که در ژرفای ظلمت

                              بال و پر می زد

                                  ز جا جستم

ناله آن مرغ  زخمی همچنان از دور می آمد

 

لحظه ای در بهت بنشستم

ناله آن مرغ زخمی همچنان از دور می آمد

 

ماه غمگین

ابر سنگین

خانه در غربت

ناله آن مرغ زخمی همچنان از دور می آمد

لحظه هایی شهر سرشار از صدای ناله مرغان زخمی شد

اوج این موسیقی غمناک ، در افلاک ، می پیچید !

 

مانده بودم سخت در حیرت که آیا هیچ کاری می توانستم ؟

 

آسمان ، هستی ، خدا ، شب ، برگ ها چیزی

                                              نمی گفتند  

آه در هر خانه این شهر،

مادران با گریه می خفتند ،

دانستم !



این دفتر دانایی، این طرفه ره آورد،
الهام خدایی ست که "فردوسی توسی"
از جان و دل آن را بپذیرفت،
با جان و دل خویش، بیامیخت،
بیاراست، بپرورد؛
دَه قرن است که در پهنه ی گیتی
میدان شکوهش را،
کس نیست هماورد!

دَه قرن ِ ازین پیش
آیا چه کسی دید که این مَرد
با آتش پنهانش
با طبع خروشانش
سی سال، شب و روز، چه ها گفت؟ چه ها کرد؟

امروز، هنوز ار پس دَه قرن که این مُلک
در دایره ی دوران سرگشته ست،
آیا چه کسی داند سی سال در آن عهد
بر این هنری مرد سخنور چه گذشته ست؟

انگیزه اش از گفتن شهنامه چه بوده ست؟
سیمای اساطیری ِ ایران کهن را
آن روز چرا گَرد ز رخسار زدوده ست؟
سی سال برای چه، برای که سروده ست؟

می دید وطن را که سراپا همه درد است...
می دید که خون در رگ مَردُم،
افسرده و سرد است!
آتشکده ها خالی خاموش
آزادی در بند
لبخند فراموش!
بیگانه نشسته ست بر اورنگ
از ریشه دگرگون شده فرهنگ...
می گفت که: - هنگام نبرد است -
با تیغ سخن، روی بدان میدان آورد...

سی سال به پیکار، بر آن پیمان، پیمود
جان بر سر ِ پیکارش فرسود و نیاسود
وجدانش بیدار،
ایمانش روشن،
جان مایه ی شعرش همه ایرانی و ایران،
طومار نسب نامه ی گردان و دلیران،
نظمی که پی افکند،
کاخی که بنا کرد!

شهنامه به ایران و به ایرانی می گفت:
- یک رو شما در تن تان گوهر جان بود!
یک روز شما بر سرتان، تاج کیان بود!
وان پرچم تان، رایت مهر و خرد و داد،
افراشته بر بام جهان بود!

شهنامه به آن مردم خودباخته می گفت:
بار دگر آنگونه توانمند، توان بود!

این دفتر دانایی،
این طرفه ره آورد
الهام خدایی
فرمان اهوراست؛
روح وطن ماست که فردوسی توسی
با جان و دل خویش بیامیخت، بیاراست، بپرورد؛
آنگاه چنین نغز و دل افروز و دلاویز
در پیش نگاه همه آفاق بگسترد!

 



برچسب:, :: ::  نويسنده : saheledel       

ماه تابید و چو دید آن همه خاموش مرا

نرم باز آمد و بگرفت در آغوش مرا

 گفت:خاموش درین جا چه نشستی؟" گفتم:

بوی محبوبه ی شب می برد از هوش مرا!

 بوی محبوبه شب، بوی جنون پرور عشق

وه، چه جادوست که از هوش برد بوش مرا

 بوی محبوبه ی شب، نغمه ی چنگی است لطیف

 که ز افلاک کند زمزمه در گوش مرا

 بوی محبوبه ی شب همچو شرابی گیراست

مست و شیدا کند این جام پر از نوش مرا

 بوی محبوبه ی شب جلوه ی جادویی اوست

آن که کرده ست به یکباره فراموش مرا



برچسب:, :: ::  نويسنده : saheledel       

هر روز اگر یک بوسه مهمان تو باشم   

عمری به شیرینی غزل خوان تو باشم 

با من اگر پیمان نگه داری به یاری

من تا نفس دارم به پیمان تو باشم 

عشق تو شد فرمانروای هستی من

تا هر چه فرمایی به فرمان تو باشم 

گر در تو حیران مانده ام بر من ببخشای

من دوست می دارم که حیران تو باشم

حیران چشمان تو بودن رستگاری است

بگذار تا حیران چشمان تو باشم